آبنبات تلخ

part : 44
ویو شب
لینا : چه زود شب شدا
هانی اوم
کوک : آسمون خیلی جیگر شده دقیقا مثل هانی
هانی : وای خدا تو جز سگ بودن رمانتیکم بودی
کوک : بله
تهیونگ : ببخشید نمیخوام اوقات تلخی کنما ولی یکی از چادرو پاره شده
بقیه : چییییییی
تهیونگ : بله بیایین ببینین
هانی : عالی شد
لینا : نه تنها عالی شد بلکه ما همه کجا بخوابیم
تهیونگ : بانو های جوان شما تو چادر منو کوک بیرون
هانی : نمیشههههه
لینا : بیرون سرده همه باهم میخوابیم
کوک : یعنی انقدر عاشقمونین
تهیونگ : عشقم تو راحت باشی همچی حله
کوک : صحیح
هانی : یااااااااا لینا تو یچی بگو
لینا: پس مام بیرون میخوابیم
تهیونگ : واییییی لجبازا
کوک : دخترا تمومش کنین
دخترا : نههههههههه
تهیونگ : کوک انگار چاره ای نداریم
کوک : اوهوم پس قبوله
دخترا : یسسسسسس
ویو تو چادر
لینا : همه باهم تو چادر بودیم
هانیو کوک باهم تو بغل هم منو تهیونگم باهم
ویو صبح
کوک : خواب بودم یهو صدای جیغ هانی اومد همه از خواب پریدیم اومدیم بیرون دیدیم
یه مار داره میره سمت هانی
لینا : هانییییی فرار کن
هانی : ن.. نمی.. نمیتونم ( با گریه و بریده بریدع)
کوک : بدو بدو رفتم سمتش از دمه مار گرفتمو پرتش کردم
لینا : کوک ما رو برداشتو پرت کرد منم بدو بدو رفتم پیشه هانی
لینا : هانییییی حالت خوبه چی شدی ها
هانی : دا.. داشت م... منو.... نیش... میزد( با هق هق و بریده بریده)
لینا : آخ قشنگم پاشو
هانی به خودش اومدو به حالت خرش برگشت
کوک : یه چیزی ته کو
هانی عاره اصلا تو چادر بود
لینا ندیدم فقط نمیدونم چطور پریدم بیرون بزار ببینم
رفتم تو چادرو گشتم نبود
لینا : نه نیستتتتت
کوک : یعنی چی
هانی : پاشید بریم دنبالش اینجا انتن نداره بخوایم زنگ بزنیم کهههه
لینا : یعنی گرگا خوردنشششششش

کوک : من میگم اون گرگا رو خورده
هانی : اون تهیونگه
کوک : کوش
لینا : اوناهاش
تهیونگ با سرو وضع گلی اومد
تهیونگ : ببینین براتون توت قرمز چیدم
لینا : به خاطر یه توت خودتو نابود کنی
کوک : لینا میدونی این توت چقدر مهمه
هانی : یعنی چی
کوک : این یه توت کمیابه که تو ایران خیلی زیاده تهیونگ از کجا آوردیش
تهیونگ : رفتم قدم بزنم که پام سر خورد افتادم تو یه جا که ادمای قبیله ای بودن اونا اینو بهم دادن گفتن خوردنیه منم از ازاش بهشون آبنبات چوبی های لینارو دادمممم